پس از رشادت حسینخان در مقابله با انگلیسیها زمینه ورود حسینخان به ارتش (لشکر کرمان) فراهم شد و "حسين خان" با درجه «نايب السلطان» به ارتش وارد شد. محل خدمت او سيرجان، كرمان، فارس و مرز افغانستان تعیین شده بود.
"حسين خان" مدت سيزده سال در ارتش بود كه روزي جمعي از افسران لشكر كرمان به باغي رفته بودند هدفي را گذارده و به آن تير اندازي ميكردند كه تير بعضيها به هدف نميخورده است، به "حسين خان" میگويند حال نوبت شماست ببينيم چه كار میكنيد. او ده نخ سيگار را در فاصلهاي دورتر روي زمين میگذارد و تمام سيگارها را با تير میزند. "سرهنگ اللهيار خان" كه فرمانده هنگ بوده در آنجا میگويد: بچاقچيها دزدي و تيراندازي را خوب آموختهاند كه اين حرف باعث ناراحتي "حسين خان" میشود و فوراً شمشير را از غلاف كشيده و بر سر "اللهيارخان" میزند كه خون جاري میشود، افسران مانع زدن ضربات ديگري میشوند. در ادامه حسينخان" در جواب "اللهيارخان" میگويد: میخواهي بچاقچیها مثل تو پالون دوز باشند؟" سرهنگ شكايت میكند و "حسين خان" به تهران احضار و دو روز باز داشت میشود كه "شيخ الاسلام ملايري" و ساير دوستان با خبر شده و وي را از بازداشتگاه بيرون مىآورند. همين ماجرا باعث میشود كه "حسينخان" از ارتش کنارهگیری کند.
n قلع و قمع "شاه ميرزاخان عرب" از رهبران طوایف محلی از شاهکارهای حسینخان بوده است. او كه راهزني مشهور و 500 تفنگچي داشت كه آنچه را سرقت میكرد در كوههاي سخت و صعب العبور نيريز، فرك و رستاق پنهان مینمود و خود نيز در آنجا پنهان میشد دولت از دستگيري او عاجز شده بود و از "حسين خان" كه افسر ارتش بود خواست او را دستگير كند. "حسين خان" گفته بود كه با سرباز نميتوان او را دفع نمود و بايستي با افراد عشاير به جنگ او رفت. لشكر كرمان موافقت میكند و او 300 نفر از مردان زبده جنگ آزموده و چابك بچاقچي را انتخاب و به جايگاه "شاه ميرزاخان" میرود. "حسين خان" براي او پيام فرستاد كه اگر تسليم شود به وي تأمين خواهد داد. او در جواب میگويد:" حسين بچاقچي"!، دولت نتوانسته من را دستگير كند تو فكر كردي میتواني!؟ نيروهاي "حسين خان"، "شاه ميرزاخان" را محاصره میكنند و جنگ سه روز طول میكشد كه آخرالامر "شاه ميرزاخان" كشته میشود و جسد او را به اتفاق خانوادهاش كه اسير شده بود تحويل لشكر كرمان میدهند.
n يكي ديگر از اقدامات حسینخان، تامين "سيدخان (سعيد خان) رودباري" است. "سعيد خان رودباري" بزرگ ترين قدرت منطقه جيرفت و كهنوج بود تيپ كرمان بارها به سوي او نيرو فرستاده بود ولي نتوانست او را مغلوب سازد. لذا پيشنهاد به "حسين خان" داده شد. وي با تعدادي از تفنگچيان بچاقچي به كهنوج میرود و براي او پيام میفرستد كه تسليم شود "سعيد خان" كه جريان "شاه ميرزاخان عرب" را شنيده بود به قاصد میگويد میخواهم در نقطهاي با هم گفتگو كنيم. محلي را تعيين میكنند و دو به دو به صحبت مینشينند. "سعيدخان" میگويد حاضر به تأمين هستم ولي میترسم دستگير و اعدامم كنند. "حسين خان" در جواب میگويد: من مرد هستم و من به تو تأمين میدهم و با تعهد زباني "سعيدخان" را به كرمان میآورد و چون قول داده بوده ترتيب تأمين او را فراهم میكند.
n تأمين امنيت مرز افغانستان از ديگر اقدامات "حسين خان" است. چون هميشه اوقات تعدادي از افاغنه از مرز عبور كرده و دهات مرزي و حتي روستاهاي اطراف كرمان را غارت میكردند. "حسين خان" مأمور قلع و قمع آنها شد و تعدادي از آنان را كشت و طوري مرزها را كنترل میكند كه افغانها جرأت عبور از مرز را پيدا نميكنند. به پاس همين خدمات مدال درجه 1 سپه به او داده شد. روزهايي كه "سيد حسن مدرس" در كاشمر تبعيد و تحت نظر بود "حسين خان" به وسيله "شيخ الاسلام ملايري" به او پيغام میفرستد چنانچه مايل باشد او را به كوههاي سيرجان يا افغانستان منتقل خواهد نمود و خود محافظت وي را به عهده خواهد گرفت ولي "مدرس" نمیپذيرد.
n در سال 1308ش، "شيخ ابو الحسن نواگويي" كه گويند نسب او به يكي از انصار میرسيده، تصميم داشت كه ايالتهاي فارس و كرمان را تصرف كند و چون احتياج به نيروي عشاير داشت، نامهاي توسط "سيد حاجي عرب" براي "حسين خان" میفرستد و از او درخواست كمك و همراهي مینمايد. "شجاع السلطان" كه مرد فهميدهاي بود به اين در خواست جواب نمیدهد و نظر او را نمیپسندد. ولي تفنگچيان" شيخ ابوالحسن نواگويي" به نام لشكر اسلام، سيرجان را غارت كردند و با فرستادن يك صلوات قالي را از زير پاي مردم میربودند.
n در شهريور 1320 كه جنگ بين الملل دوم در اروپا ادامه داشت ايران از همان شروع جنگ اعلام بیطرفي كرد ولي متفقين به بهانه اين كه تعدادي از مهندسين آلماني در ايران مشغول كار میباشند بيطرفي را ناديده گرفته و از شمال و جنوب به ايران حمله و كشور را اشغال كردند. در آن زمان همه امور به دستور اشغالگران انجام میشد و دولتمردان جرأت اظهار وجود نداشتند. اما جريان رودر رويي "حسين خان" با نيرو هاي ارتش بعد از شهريور 1320 از اين قرار بود كه وي با خانمي كه همسر منشي كنسولگري انگليس در كرمان بود در يك ملك شريك بودند و او براي بالا كشيدن سهم "حسين خان" از موقعيت استفاده كرد و سابقه جنگ بين الملل اول و نبرد "حسين خان" با قواي انگليس در سير جان را به اطلاع "فولكنر" كنسول انگليس رسانيد تا به وسيله آن، دولت او را از سر راه بردارد. چنان "فولكنر" وحشت زده شد که از قوای ارتش خواست كه "حسين خان" را دستگير كنند. نيروهاي ارتش ندانسته بر عليه "حسين خان" اقدام كردند و وي ناچار شد به رودررويي قواي دولتي بايستد. در آن زمان "مهدي فرخ" استاندار كرمان بود. وي مینويسد: «روزي در دفتر كارم نشسته بودم كه ناگهان كنسول انگليسي با نگراني و ناراحتي اشكار پيشم آمد و گفت: شما بايد يك تيپ مجهز از مركز به كرمان بياوريد تا بتوانيم موجود خطرناكي را دستگير كنيم و چون زمانه هم به كام بيگانه بود و اگر به حرفشان گوش نمیدادم متهم به خيانت و دشمني با متفقين میشدم تا آمدم بپرسم اين شخص كيست؟ كنسول گفت: اين مرد در جنگ بين الملل اول نيز عده زيادي از سربازان ما را به كشتن داده است» چون قواي انتظامي نتوانسته بودند "حسين خان" را دستگير كنند "فولكنر" بيشتر خشمگين بود و فكر میكرد واقعاً بر عليه قواي متفقين تحريكاتي میكند. "فولكنر" به استاندار میگويد: من به شما صريحاً اخطار میكنم كه اگر زودتر از اين ياغي رفع شر نكنيد نه فقط براي شما بلكه براي كشورتان نيز گران تمام خواهد شد» وضع و حالت استاندار معلوم است. اخطار سياسي است آنهم از دولتي كه نيروهايش كشور را اشغال كردهاند. "فرخ" از اين اخطار وحشت زده شد. پرسيد نامش چيست؟ "فولكنر" گفت: "حسين خان بچاقچي" ! "فرخ" جواب میدهد: من ادمي به اين نام میشناسم كه ادم درستي است و آدم مخوفي نيست و بر عليه شما تحريكاتي ندارد و چرا براي جنگ با او يك تيپ از من خواسته ايد و از قواي انتظامي نمي خواهيد. كنسول میگويد: اقدام كرده ام ولي او اعتنايي به نيروهاي انتظامي نمیكند. "فولكنر" در موقع خداحافظي مرتباً عواقب اين كار را در صورت دستگير نشدن "حسين خان" براي مملكت گوشزد میكرد. "فرخ" ابتدا میخواست كه به تهران گزارش دهد ولي چون میدانست كه آنها گرفتارتر از او میباشند پشيمان شد و خود براي رفع اين موضوع دست بكار شد. پروندهاي تشكيل داد و تحقيق زيادي به عمل آورد. روزي كنسول را خواست و قبلاً نيز "حسين خان" را نيز خواسته بود. كنسول به محض وارد شدن به اطاق موضوع را ياداور میشود كه اخطار من اخطار سفارت انگليس در ايران است. "فرخ" پس از لحظهاي به پيشخدمت اطاق اشاره میكند و لحظه اي بعد مرد تنومندي وارد اتاق میشود كه با تعارف "فرخ" مینشيند. "فرخ" از "فولكنر" میپرسد: اين شخص را میشناسيد؟ وي نگاهي میكند و ميگويد نه. "فرخ" میگويد اين "حسين بچاقچي" است. "فولكنر" ناگهان صندلي را عقب میكشد و میگويد غيرممكن است. قواي انتظامي نتوانستند او را دستگير كنند و شما چگونه توانستيد اين مرد خطرناك را دستگير كنيد؟! با اشاره "فرخ" "حسين خان" از اتاق خارج میشود. آن وقت "فرخ" رو به كنسول میكند و میگويد: دستگيرش نكردهام به او تلگراف زدم كه به ديدنم بيايد و اينك كه میبينيد او آمده است. سوال و جوابهايي بين "فرخ" و كنسول رد و بدل میشود و استاندار متوجه میشود كه چگونه منشي، "فولكنر" را اغفال كرده و از "حسين خان" آدم مخوفي ساخته تا با نابودي او ملك وي را بالا بكشند. پس از این ماجرا با اينكه فشار بر حسینخان از جانب كنسولگري برداشته شد مع ذالك لشكر كرمان مزاحم او بود. "حسين خان" مايل به درگيري با ارتش نبود اما به واسطه نا امني كه عشاير بچاقچي ايجاد كرده بودند و اين عمل نيز بر خلاف ميل او بود ناچار مجبور شد از خود دفاع كند.
وي آدمي قد بلند، لاغر اندام، سبزه و اهل رزم و بزم بود. واقعاً شجاع بود و شجاعتش در دل افسران ارتش نيز اثر كرده بود. جريان خلع سلاح گروهان ژاندارمري بافت بدين قرار بوده است. میگويند روزي "حسين خان" اظهار ميدارد حيف كه پس از من كسي نيست كه جاي مرا بگيرد. اين سخن به "اسفنديار" پسر كوچك وي كه جواني زرنگ و چابك بود گران تمام میشود و بدون اطلاع پدر با شانزده نفر از تفنگچيان گروهان بافت را خلع سلاح میكند و چهل قبضه تفنگ برنو به گلناباد میآورد. در آن زمان فرمانده گروهان بافت "سروان سلحشور" بود. اين عمل مثل توپ صدا كرد. نيروها از سيرجان و كرمان به سوي بافت حركت كردند تا از آنجا به چهارگنبد بروند. اين جنگ كه "سرتيپ سياهپوش" نيز در آن حضور داشت در كوه يارقلي بگ رخ داد. " اكبر خان" پسر بزرگ "حسين خان" به محاصره سربازان در آمده بود كه به "حسين خان" خبر میرسانند. وي فوراً به كمك آمده و او را از محاصره بيرون میآورد. در اين جنگ، "شكوهزاده" داماد "حسين خان" كه دولتيها به اجبار او را آورده بودند، كشته میشود. گلوله از عقب به او زده شده بود كه نشان دهنده ناشيگري سربازان در فنون جنگي است. در ادامه يك درجه دار كشته میشود و سربازان فرار میكنند و يك قبضه مسلسل با يك قبضه تفنگ برنو به جاي میگذارند. "حسين خان" تفنگ و مسلسل را به گوغر فرستاد كه به نيروهاي دولتي تحويل دهند و چند ماه پس از آن چهل قبضه تفنگ را هم تحويل ارتش داد.
خاطر نشان میسازد "حسين خان بچاقچي" در تاريخ 15/3/1329 در سيرجان فوت نمود و در صحن امامزاده علي(ع) به خاك سپرده شد.
دیدگاهها
بیشتر در روستای چهار گنبد هستند .من هم بچاقچی هستم و افتخار میکنم
اقاجوادمنم اصل ونصبم شماهاهستین بهم زنگ بزن09...
۰۹۱۷۷۳۲۵۴۸۳
واقعا افتخار میکنم که بچاقچی هستم.
اما از این ناراحتم از قوم و قبیله خود بدور هستم چرا که ۷۰سال پیش جام به نام نجف وخواهرش همه گل که بچاقچی هستند به بم اومدند در این جا ازدواج و بچه دار و نوه دار شدند وبا قبیله خود رابطه اش قطع می شود(که برایمان جای سوال و تعجب دارد)الان که ما نسل سوم هستیم واقعا دلمان می خواد از پیشینه وطایفه خود اطلاع داشته باشیم.